_________ شهر بیگانه
-
شهر بیگانه
-
********
-
هنوز, با شهر بیگانه ام
-
آسمان , غمگین است
-
گلها ,آبستنِ درد شده اند
-
و باغ,همنشین است,با تنهایی
-
از هر مرزی که ,گذر میکنم
-
سر راهم,خاطراتِ تو ,شکوفا میشود
-
نبودنت ,مرا به بن بست , میرساند
-
بخصوص زمانی که,شب چادرِ سیاهش را
-
بر زمان ,میگستراند
-
هیاهوی رفتنت,آوار کرد ,وجودم را
-
طوفانِ نبودنت,قایقِ وجودم را
-
رو به گردآبی ,جهنمی میبرد
-
کسی که رنگِ چشمانش ,به پرنده ی دلم
-
پرواز را ,آموخت
-
آموزگارِ پرواز ,برای قلبی دیگر است
-
در كوچه های ,این شهر
-
همقدمی نميخواهم, جز سايه ام
-
سایه ای که بودنش, باز هم ,از منت خورشید است
-
و مرا هرگز,تنها نميگذارد
-
و گاه ,پنهان ميشوم, در خود
-
عشق, صدای فاصله شد
-
صدای فاصله ای که,سخت در ابهام است
-
یادت میآید,که با تابشِ چشمانت
-
پنجره های ذهنم,باز میشد
-
شعر میشد ,نگاهت
-
و من هر بار, با دیدنت,تازه تر میسرودم
-
و اکنون, که نیستی
-
شعرهایم ,بوی تنهایی میدهد
-
و هر لحظه , تنهاییم,تنهاتر میشود
-
انگار فریاد میشود,از حنجره ی زخمی ام
-
که سر راهش, بیکران ,بغض نشسته
-
تو خوب میدانی,زمانی تبسم
-
در زمینِ سینه ی من,گل خواهد کرد
-
که تو بذری شوی,در باغِ احساسم
-
و حالا نیستی
-
و حالا ,تو به جای من , نفس بکش
-
وقتی که تو ,ریسمانِ بغض را
-
به گلویم ,حلقه کرده ای
-
شاید روزی که رفتم,تو شبیهِ آسمان
-
بر عکسِ من,بوسه زنی
-
____________
-
ماندانا 17:42 17/12/1394
نظرات شما عزیزان: